محل تبلیغات شما

راهنمایی که بودیم یک حاج مهدوی نامی مربی پرورشی ما بود. در آن سال ما به سن تکلیف می رسیدیم و بنا به بخشنامه ی جدید ساعت پرورشی از دو ساعت در هفته به چهار ساعت رسیده بود و بنا به این که پرورشی مطلبی جز احکام و نماز نداشت حاج آقا بدجور وقت اضافه می آورد و هر طور که می توانست وقت تلف می کرد.

اوایل سال که آفتاب هنوز حرارتی داشت موکت نماز خانه را کنار آب خوری در حیاط پهن می کرد و کلاس را بیرون می برد و نماز می پرسید. هنوز بوی جورابِ موکت و لجن کنار آبخوری توی دماغم است. مدرسه ی ما مدرسه نبود. اگر حیوان می شد آن قاطر لاغر و پا لب گوری می شد که به زور چوب و ترکه هنوز از آن کار می کشند. ساده بگویم مدرسه ای بود که پدرم هم در آن درس خوانده بود. کلاس های تاریک و دخمه مانند با در های آهنی، حیاطی که با کمک اولیا از خاکی بودن به لطف چند کمپرسی شن نخودی بادامی در آمده بود و یک آب خوری که متشکل از یک لوله ی بیرون آمده از دیوار بود و هیچ سازه ای نداشت.

ِ . آبخوری هیچ چیز نداشت جز یک لوله و یک شیر برنجی. مدرسه دویست دانش آموز داشت و یک شیر!

از زنگ تفریح ها و این که چه شیر تو شیری میشد بگذریم حیات وحش جالب بود. آب اضافه ی آب خوری از طریق یک جوی آب راه می افتاد و از کنار درخت اکالیپتوس وسط حیاط که تامین کننده ی ترکه ی تنبیه معلمان بود می گذشته و می ریخت داخل یک چاه چند متری رو باز وسط حیاط.

آن چاه اگر در یکی از مدرسه های امروزی بود در ساز و کرنایش کرده و به واسطه ی آن خشتک وزیر را از طریق تلگرام و اینستاگرام جرواجر می کردند. در وصف این چاه همین بس که روز اول مهر که ما کلاس هفتم های بیبی فیس و بی پشم بودیم قطر دهانه ش به زحمت یک متر می شد و روز فراغت ما از دوران راهنمایی با چهار متر چاه یی که هم پای ما رشد کرده بود با دماغ هایی آویزان خداحافظی کردیم.

در کلاس پرورشی بودیم!

حاج مهدوی موکت را کنار درخت مولد ترکه پهن می کرد و به ما آموزش نماز و وضو می داد. دستش درد نکند. خیلی یادمان داد و در آن زمان علامه ی نماز و وضو و احکام غسل جنابت و انواع مایع خروجی از قضیبمان بودیم. وضو را چنان می گرفتیم که خدا احسنت می گفت و الضالین مان بس که کش می آمد جبرئیل عنودانه زیر لب می گفت " مال را س"

فکرش را که می کنم اگر حاج مهدوی جای آن همه فرع با اصل ما کار می کرد این طور نمی شدم که حالا هر چه فکر میکنم یادم نمی آید در وضو اول دست را می شستند یا صورت را یا این که به زور اسم وبلاگم تعداد رکعت نماز های یومیه یادم بماند و اگر جای حرام کردن وقت با ابداع نماز شش رکعتی و پرسیدن آن از ما کمی برای ما از فلسفه ی پرستش و زیبایی عشق به خدا می گفت و جای آن سیخ داغ در دستی که در انتظار ماست مهربانی غفار را برایمان خدا می نامید الان کمتر با نگاه منفوری به دین داشتیم.

ولی خدا خیرش دهد.

امروز صبح یکی از تعالیمش به دردم خورد!

یک روز با یک لیوان استیل آمد و گفت بسم ال بیاید با یک لیوان آب وضو بگیرید و به جبر نمره یادمان داد چه طور می شود با یک لیوان آب وضو گرفت.

صبح که بیدار شدم آب قطع بود و فقط آب معدنی داشتیم. از خسیسی و حیف بودن دلم نمی آمد صورتم را بشورم ولی کلاس داشتم و مجبور بودم. با تعالیم حاجی با نصف یک آب معدنی کوچک دست و صورتم را شستم و باقیش را همراه خود بردم برای نوشیدن در مسیر!


قربانت حاجی، استفاده بردیم واقعا!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها