آقا،
اون سریال قدیمی ها یادتونه که طرف می رفت بالای دیواری که موبایلش آنتن بده واسه تماس؟
ظهر عشقی با یه جفت دمپایی و شلوار کردی کاپشن را بر دوش افکندم و الکی سوار ماشین بابام شدم اومدم روستا تا از طبیعت بارانی لذت ببرمخداییش لذت هم بردم و چند عدد عکس گرفت در حد خداااا ولی خب کوفتم شد :||
یعنی بابابزرگم کوفتم کردش!
از کوه بازگشتم گفت داااالی شایان، من می خوام با دایی ت برم کرمانشاه تو بمون پیش خاله و مامانبزرگت :||
منم موندم حالاولی خب همون طور که مطلع هستین اینجا نت نداره و فقط گاه یی یه بادی میاد یکم E تو فضا در راه خدا پخش میکنه و منم شب ها آزمون دارم و نت لازم
الان نشستم رو چهارپایه تو حیاط که چهارتا عکس از تلگرام باز کنم!!
وضع را بنگرید دوستان :|||
خلاصه خیلی وضع خفنیه.حس اون دوره ی فوق الذکر را دارم و بسی خوشحالم!
البته یکم اعتیاد به نوشتن و وبلاگ آپ کردن داره اذیت میکنهاز اون یکم بیشتر این که اون عکس ها رو نمی تونم آپ کنم و شما رو در لذت دیدن این مناظر شریک فرماییم دارم اذیت میشم (قصد شو آف دارد الکی ادا در می آورد).
خلاصه الفعلا ):)
درباره این سایت