در تبعیدگاه ساعت هشت صبح از خواب برخاستم و خواستم درس بخوانم که دایی گرامی و دو عدد پسر خاله و یک عدد شوهر خاله مانند عزارئیل بر سرم نازل شدند گفتند پاشو بریم درخت کاری.
پاشدیم شلوار کردی را پوشیده کاپشن را بر سر شانه انداخته و پا در یک جفت کفش کارگری سرقتی از آن یکی دایی مان کردیم و بیل را بر سر شانه انداخته و راهی مزرعه شدیم.
در آن جا بعد از کندن ۲۶۱ چاله و کاشتن ۲۵۱ درخت و پر کردن همان چاله ها ساعت پنج عصر بعد از افزایش سیصد درصدی قطر بنداره ی خارجی و داخلی گلاب به رویتان مقعد راهی منزل شدیم و بعد چهار ساعت به مثال خرسی در فصل زمستان خوابیدن از خواب برخاسته و ای مواجه شدیم که می گوید ععععع امروز ولنتاین بودکادو می خواهم :|||
اکنون بعد از وات د فاز گفتن و ذکر این که خاله جان ولنتاین برای این عاشق معشوق هاست و ما نسبت خاله و خواهرزاده ای دورادوری با هم داریم بی خیالش کنیم ولی در سرش نمی رود و بیخیال نمی شود و با منطقی در حد بچه دبستانی می گوید من که از روز به وجود آمدن سینگل بوده ام تو هم که سینگل هستی پس تو باید به من کادو بدهی و راضی نمی شود :||
فی الحال سر در زیر پتو می بریم شاید رها کند
خدانگهدارتان باد
درباره این سایت